۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

نامه ای ب یک دوست نویسنده ی پناهجو (2)



هیچکس حاضر نیست برای کسی در وضعیت کنونی من و شما گامی بردارد. شاید هزار راز ناگفته در پشت این قضیه هست ک کنجکاوی در آن بیهوده است.. چون هرگز نمیتوان یقین حاصل کرد ک ب پاسخ درست رسیده‌ای. در ثانی هیچ فرقی نمیکند.. اصل مطلب اینست ک از هیچ سمت راه گریز و نجات نیست، مگر از سمت خودمان. آنچه من در این تجربیات تلختر از هلاهل دستگیرم شد اینست ک «آدم پیدا نمیشود».
شاید باورنکنی اما آدم پیدا نمیشود ..
اینست ک وقتی شما را میبینم خیلی خوب ارزش شما را میفهمم، و اگر نویسنده‌ی دیگری هم این صدا را بفهمد قدر او را نیز خیلی خوب خاهم دانست. زیرا آموختم ک اغلب گنجهای پنهان ما جلوی چشممان است، اما طوری تربیتمان کرده‌اند ک آنچه خود داریم را از بیگانه طلب کنیم.. بنابراین وقت را تلف نکن.. و از همان ابزاری ک در اختیار داری استفاده کن تا هسته‌ی یک گروه سخنگوی قابل مشاهده را بوجود آوریم. امتحانش چه ضرری دارد؟ هیچکس پیش از ما این کار را نکرده چون ک همه در خاب مرگ راه میروند.
تاکنون کسی تلاش نکرده چنین حرکتی بوجود آورد. عرصه‌ی اصلی کانون ما فعلن همین فیسبوک است، و شاید روزی یکیمان پول و پله‌ای یافت و سایت زدیم و... الخ. شاید توانستیم از خیل جوانمردان روزگار، اسپانسری پیدا کنیم ک چندتا از سناریوهایمان را جلوی دوربین ببرد. خلاصه باید اندیشه‌ی زمانه را ب جریان اندازیم وگرنه در حق خیشتن و آیندگانمان ظلم کرده‌ایم و روند فرهنگ مملکت را بی‌اهمیت دانسته‌ایم. باید از دوستان دعوت کنیم ک گروه را داغ و شلوغ کنند. بحثهائی درمورد ابعاد مختلف این قضیه براه انداخته و راهکارها را بررسی کنیم. اینها کارهائیست ک قبلن هیچکدامشان تجربه نکرده است. بدبختانه همه‌شان غرق بازی موذیانه‌ای شده‌اند ک ملایان در مجامع مجازی مثل فیسبوک براه انداخته‌اند. آخوندها همه را طوری ک هیچکس نفهمد عادت داده‌اند ک فقط نویز بدهند و با احساس کسی ک خیلی مبارزه کرده و خسته شده است ب رختخاب مرگ‌زده‌شان بروند. اینجا فقط آدمهائی را میبینم ک حرف میزنند اما یکنفر مرد عمل ندیدم. اشخاصی هستند ک سخن از تغییر دنیا و مافیها میگویند اما نمیفهمند ک خودشان تاکنون در هیچ برنامه‌ی عملی شرکت نداشته‌اند. زمان زیادی را از دست داده‌ایم و عمرمان در اسارت فریب آخوندی ب پوچی گذشت. باید خیلی سریع گروهی تشکیل داد، و در آخرین حد توان با این توطعه‌ی کثیف آخوندی ک میکوشد حق سخنگوئی را از ما بگیرد مقابله کنیم.  قصدمان این باشد ک بنام یک گروه و انجمن خاص با رسانه‌ها سخن بگوئیم و خودمان را ثبت کنیم و بر قضایا تأثیر بگذاریم. باید ب خودمان رسمیت بدهیم، و اگر باور کنیم ک این را میتوانیم، پیروز خاهیم شد.
اگر مؤفق شویم نیاز نیست از هیچ رسانه‌ای خاهش کنیم ک از ما سخن بگوید. در صورت مؤفقیت حتا اگر چیزی نگوئیم تک تک این رسانه‌هائی ک الان برایمان ناز میکنند دنبالمان خاهند دوید. ما تمام ویژگیهای لازم را داریم و درواقع سالهاست ک جای سخن ما خالیست. تنها وقفه‌ی اینگونه‌ئی ک در جریان اندیشه‌ی ایرانی رخ داد مربوط میشود ب دوران دو قرن سکوت. باید این اصیل‌ترین جریان اندیشه‌ی ایرانی را دوباره جاری کنیم و درواقع ظرف مدت کوتاهی معلوم میشود ک همه بی آن ک بدانند از ما حرف میزنند و تشنه‌ی ظهورمان هستند. من ب سهم خود تمام اجزای این جنبش را سنجیده‌ام و نقصی در آن ندیده‌ام. فقط آدم پیدا نمیشود..
آدمی ک قدر این موقعیت را بفهمد و در درونش آتشی باشد ک او را ب حرکت وادارد. تصور کن ک من نوعی آدمی نباشم ک کاری تا این حد ساده را بفهمم و انجام دهم.. و از آنسو منتظر باشم ک دنیا مرا بشناسد و بعنوان یک موجود قیمتی بمن بها بدهد. آیا چنین رؤیائی هرگز عملی خاهد شد؟ هرگز. زیرا دنیا دقیقن یک ترازو است ک با کسی شوخی ندارد. باید چیزی بود تا او را متوجه خود کرد. پس باید تلاش کنیم ک واقعن بطریقی تبدیل ب یک چیزی شویم. باید باور کنیم ک این بی حسی امروزین ما ذاتی ما نیست و عارضه‌ی alienation و assimilation رذیلانه‌ی ملائی است. اگر هنوز درون ما خمیری باشد ک بتوان نجاتش داد و از آن چیزی ساخت، موفق میشویم.. وگرنه حتا اگر همه‌ی فیسبوک روی ما سرمایه‌گذاری کند در گور ما مرده‌ای ظاهر نمیشود. پس بکوشیم ک جوهر خود را نشان دهیم.
گمانم حرفم را زدم. منتظر واکنش شما و همه‌ی دوستان نویسنده هستم. پاینده ایران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر